داشتم میگفتم که توی زندگی هر فردی، یک سری وقتهای خوبی هست که خیلی تلاش میکنه و میخونه و از خودش راضیه و وقتهای خیلی خیلی بیشتری هست که یک مشکلی وجود داره، و تلاش خیلی زیادی نمیکنه، یا حتی اصلا تلاش نمیکنه، و وضعیت جالب نیست کلا.
و میدونی، موضوع اینه که وقتهای خوب، کلا خیلی هم مهم نیستند. خیلی هم هیجانانگیز نیست. داری تلاش میکنی، چون خوشت میاد که تلاش کنی. ولی توی وقتهای بد، پشیمون و غمگینی و میترسی، و دلت میخواد فقط توی تخت قایم شی و فیلم ببینی تا تموم شه. یا هم این که اینقدر خودت رو سرزنش کنی، که دیگه توقع خاصی هم از خودت نداشته باشی.
و عزیزم، موضوع اینه که دقیقا همین وقتها مهمند. لازم نیست خودت رو مجبور کنی، که بشینی و دوازده ساعت مداوم برای امتحان فردات بخونی. لازم نیست وانمود کنی که حالت خوبه و لازم نیست خودت رو عذاب بدی. فقط باید تلاش کنی که با همهی اون افکار احمقانهای که توی ذهنته، مقابله کنی. تلاش کنی امید رو نگه داری و تلاش کنی که منطقی فک کنی. وقتی با تمام وجودت میخوای که بشینی و از بقیهی راه صرف نظر کنی، لازم نیست که شروع کنی به دویدن که فرد مقاوم و موفقی محسوب بشی؛ فقط یکم بایست و یکم آب بخور و یکم آهسته راه برو. هر چقدر هم که روزها، هفتهها و ماههای افتضاح و سختی داشتی، هر چقدر هم که کارهای احمقانهای کردی، و هر چند بار هم که ناامید شدی، بالاخره یک جا، تلاش کن که بفهمیکه یک روز قراره که همه چیز خوب بشه، یک روز به آرزوت میرسی، و کسی که توی اون روز هستی، ازت توقع داره که ادامه بدی. ازت توقع داره که خودت رو جمع و جور کنی، قلب و ذهنت رو از همهی چیزهای غمگین و عذابآوری که توشون هست، پاک کنی، و امیدت رو حفظ کنی.
آمریکا یک طرفه توافق با طالبان را زیر پا گذاشت/ پشت پرده حمله هندوهای افراطی به مسلمانان و مساجد هند ۱۳۹۸/۱۲/۱۴